هشاشت

لغت نامه دهخدا

هشاشت. [ هََ ش َ ] ( ع مص ) شادمانی نمودن. شادی کردن. خوشرویی : بوزنه هشاشتی نمود و بشاشتی ظاهر کرد. ( سندبادنامه ). رجوع به هشاشة شود.
هشاشة. [ هََ ش َ ] ( ع مص ) شادمانی و سبکی نمودن. || خورسند شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به هشاش شود. || نرم و سست شدن. ( اقرب الموارد ).
هشاشة. [ هََ ش ْ شا ش َ ] ( ع ص ) قربة هشاشة؛ مشکی که از وی آب چکد به سبب تنکی پوست. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و السید عاصم آن را به تخفیف ضبط کرده است. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. شاد شدن.
۲. شادمانی و گشاده رویی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم