غلواء

لغت نامه دهخدا

غلواء. [ غ ُ ل َ / ل ُ ] ( ع اِمص ) سرکشی و از حد درگذشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غُلُوّ. ( اقرب الموارد ). الغلو و هو التجاوز. یقال : خفف من غلوائک. ( تاج العروس ) : و مستی بدان سبب اختیار میکنم مگر از غلوای آن در دل ساعتی افاقتی یابم. ( جهانگشای جوینی ). || گذشتن جوانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به این معنی در اقرب الموارد و تاج العروس نیامده و ظاهراً غلط است. || ( اِ ) اول جوانی و سرعت آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج العروس ). اول جوانی. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). اول الشباب. ( اقرب الموارد ). غلوان. یقال : فعله فی غلواء شبابه و غلوان شبابه. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) : مرا در غلوای آن وحشت و اثنای آن دهشت کار به جان آمده بود. ( مقامات حمیدی ). و هنوز در غلوای کودکی بود که... ( جهانگشای جوینی ). و چون او [ کرمون خاتون دختر قتلغتمور ] در غلواء جوانی بود، پادشاه اسلام را مرگ او به غایت سخت آمد. ( تاریخ غازانی چ انگلستان ص 156 ).

فرهنگ معین

(غُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - از حد درگذشتن . ۲ - گذشتن جوانی .

ویکی واژه

از حد درگذشتن.
گذشتن جوانی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال شمع فال شمع فال ابجد فال ابجد فال عشقی فال عشقی