لغت نامه دهخدا
شهرآباد. [ ش َ ] ( اِخ ) شهری بوده است در سرزمین بابل که عظمت و جلالتی داشته و شهر ابراهیم خلیل ( ع ) بوده که آب فرات از اینجا جریان داشته و موضعش تاکنون معروف است. ( از معجم البلدان ).
شهرآباد. [ ش َ ] ( اِخ )از قرای بلوک شهریار تهران است. ( یادداشت مؤلف ).
شهرآباد. [ ش َ ] ( اِخ ) نام شهر کوچکی است که در مجاورت ( عقب ) خلیج یا جزیره «نیم مردان »= خلیج آشوراده قرار گرفته و تجارت و داد و ستد فراوانی داشته است. ( از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 401 ) ( از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 218 ). نام قصبه ای است ، قبادبن فیروز ساسانی ساخت و اکنون خراب است. ( نزهة القلوب چ اروپا ج 3 ص 160 ).
شهرآباد. [ ش َ ] ( اِخ ) قریه ای است فرسخی میانه جنوب و مشرق ابرقوه فارس. ( از فارسنامه ناصری ).
شهرآباد. [ ش َ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه آباده به شیراز میان خانخره و ده بید در 700700گزی طهران. ( یادداشت مؤلف ).
شهرآباد. [ ش َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد است و 295 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
شهرآباد. [ ش َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کاوه بخش داورزن شهرستان سبزوار است و 593 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
شهرآباد. [ ش َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان عشق آباد شهرستان نیشابور است و 307 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
شهرآباد. [ ش َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کنارشهر تابع شهرستان کاشمر است و 797 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
شهرآباد. [ ش َ ] ( اِخ ) نام دهی است میان همدان و کاشان که مولد فیروز ابولؤلؤ کشنده عمربن خطاب است. ( از مجمل التواریخ و القصص ص 280 ).