شرفاک. [ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) شرفالنگ. شرفانگ. هر صدا وآواز آهسته. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ). شلفاک. اسدی به معنی آواز پی ، بیت زیر ( توانگر به... ) را شاهد آورده و باز به همان بیت در کلمه شلپوی در همین معنی استشهاد جسته است. ( یادداشت مؤلف ). هر آواز را گویند عموماً و آواز پای را خصوصاً، و آن را شرفه و شرفنگ و شرفک نیز گویند. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). || آواز پای مردم. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ). بانگ پی باشد. ( لغت فرس اسدی ) : توانگر به نزدیک زن خفته بود زن از خواب شرفاک مردم شنود.ابوشکور بلخی.تا چهره دل گرفت غم پاک بر طاس فلک فتاد شرفاک ادیب صابر ( از آنندراج ).تا که هنگام رفتن اندر راه نبود مور و مار را شرفاک. پادشه در تنعم و دولت دشمنش خوار و خسته و مفلاک.ادیب صابر ( از جهانگیری ).پیش خوانش نشنود هرگز کسی شرفاک نان.سنایی.