درزیگری

لغت نامه دهخدا

درزیگری. [ دَ گ َ ] ( حامص مرکب ) شغل خیاط. خیاطی. دوخت. ( ناظم الاطباء ). خیاطت. جامه دوزی. حَوْص. خیط. ( از منتهی الارب ). درزنگری. شغل درزی. و نیز محتمل است که صورت دگرگون شده درزنگری باشد. رجوع به درزنگری شود. ( یادداشت لغتنامه ) : از پس آدم نخستین کسی که قلم بر کاغذ نهاد او بود و دبیری و درزیگری دانست کردن و نخستین کسی که جامه دوخت و درزیگری نهاد وی بود [ ادریس ]. ( ترجمه طبری بلعمی ).
- درزیگری کردن ؛ دوختن. خیاطی کردن. ( ناظم الاطباء ). خیاطت.

فرهنگ عمید

خیاطی، حرفۀ خیاط.

فرهنگ فارسی

شغل خیاط خیاطی دوخت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت