جنبذ

لغت نامه دهخدا

جنبذ. [ جُم ْ ب ُ ] ( ع اِ ) شکوفه انار. || غنچه ناشکفته از هر درخت. || گنبد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و به این معنی دزی ( ج 1 ص 222 ) بفتح باء ضبط کند. رجوع به دزی شود.
جنبذ. [جُم ْ ب ُ ] ( اِخ ) شهری است بفارس. ( معجم البلدان ).
جنبذ. [ جُم ْ ب ُ ] ( اِخ ) از دیههای نیشابور است و عجم آنرا گنبد گوید. گروهی از دانشمندان بدان منسوبند و به جنبذی شهرت دارند. ( معجم البلدان ) ( مراصد ). رجوع به گنبد شود.
جنبذ. [جُم ْ ب ُ ] ( اِخ ) ابن سباع یا جنبذبن سبع. از صحابیان است. گویند بامداد کافر و با پیغمبر بجنگ بود و شامگاه مسلمانی گرفت و با دشمنان حضرت بجنگ اندر شد.

دانشنامه عمومی

جُنبَذ، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان ششتمد استان خراسان رضوی ایران.
این روستا در دهستان بیهق قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۳۷۲ نفر ( ۹۸ خانوار ) بوده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم