جانقی

لغت نامه دهخدا

جانقی. ( ترکی ، اِ ) مشورت. کنکاش کردن و مصلحت و صلاح دیدن جمعی باشد با هم. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و بحذف ثانی هم بنظر آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ). ترکی است بمعنی مشورت ، اندرز. || شغل. ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به فرهنگ جانسون شود.
جانقی. ( اِ ) مجمع جانقی.بر امراء دولت صفویه که هفت تن بوده اند: قورچی باشی ،قوللرآقاسی ، ایشک آقاسی باشی ، تفنگ چی آقاسی ، وزیر اعظم ، دیوان بیکی ، واقعه نویس اطلاق میشد. که تمام امور مملکتی در مجمع آنان رسیدگی میگردید و اگر مجمع برای فرستادن سپهسالار بسمتی از اطراف مملکت بود حضور سپهسالار در مجمع جانقی شرط بود و در اواخر زمان شاه سلطان حسین در چند مجمع ناظر و مستوفی الممالک و امیر شکارباشی داخل شدند. ( از تذکرةالملوک چ 2 ص 5، 7، 8، 15 ).

فرهنگ عمید

مشورت، کنکاش، صلاحدید.

فرهنگ فارسی

امرائ دولت صفویه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال چوب فال چوب فال ورق فال ورق فال رابطه فال رابطه