ثقوب

لغت نامه دهخدا

ثقوب. [ ث ُ ] ( ع اِ ) ج ِ ثَقب.
ثقوب. [ ث ُ ] ( ع مص ) ثقابت. ثَقب. || روشن شدن ستاره. || افروخته شدن. || دمیدن بوی. || نافذ رای گردیدن. || بسیارشیر شدن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ).
ثقوب. [ ث َ ] ( ع اِ ) آتش افروزینه. آتش گیره. هیمه خرد که به آن آتش برافروزند. ج ، ثُقُب.

فرهنگ معین

(ثَ ) [ ع . ] (ص . ) هیمة خشک و کوچک که با آن آتش افروزند، آتشگیر.
(ثُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - شعله ور شدن آتش ، روشن شدن ستاره . ۲ - نافذ رای گردیدن .
( ثقوب ( ((• ) ) [ ع . ] (اِ. ) جِ ثقب ، سوراخ ها.

فرهنگ عمید

نافذرٲی گردیدن.

فرهنگ فارسی

سوراخها، جمع ثقب
( اسم ) جمع ثقب سوراخها.
آتش افروزینه آتش گیره

ویکی واژه

شعله ور شدن آتش، روشن شدن ستاره.
نافذ رای گردیدن.
هیمة خشک و کوچک که با آن آتش افروزند؛ آتشگیر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال فنجان فال فنجان فال چوب فال چوب فال فرشتگان فال فرشتگان