بالودن. [ دَ ] ( مص ) افزودن. بالیدن. نموکردن. بزرگ شدن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بزرگ شدن و برآمدن و نموکردن : این نسب پیوسته او را بوده است کز شهنشاهان مه بالوده است.مولوی ( ازجهانگیری ) ( از شعوری ).و رجوع به بالیدن شود. || آلودن. آلوده کردن. ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 181 ). پالودن. رجوع به پالودن شود.
فرهنگ عمید
۱. بالیدن، نمو کردن، بزرگ شدن. ۲. تناور گشتن.
فرهنگ فارسی
بالیدن، نموکردن، بزرگ شدن، تناورگشتن ( مصدر ) نمو کردن بزرگ شدن نشو و نما کردن بالیدن .