لغت نامه دهخدا
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی.ابوشکور ( از اسدی و اوبهی ).بیلفنج و ز الفغده خویش خور
گلو را ز رسی بسر برمبر .ابوشکور ( از فرهنگ اسدی ذیل رس ).درستی عمل گر خواهی ای یار
ز الفنجیدن علم است ناچار.ابوشکور ( از رشیدی و انجمن آرا و معیار جمالی ).بیلفغد باید کنون چاره نیست
بیلفنجم و چاره من یکیست.ابوشکور.نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح
که بر این راه یکی منکر و صعب اژدرهاست.ناصرخسرو.هر کس که نیلفنجد او بصیرت
فرداش بمحشر بصر نباشد.ناصرخسرو.گر بدنیا در نبینی راه دین
در ره دانش نیلفنجی کمال.ناصرخسرو.با قناعت کش ار کشی غم و رنج
ورنه بگذر ز عقل و عشق الفنج.سنائی ( از جهانگیری و رشیدی ).مگر عقل تو خود با تو نگفته است
قبا، گیرم بیلفنجی بقا کو.سنائی.