اقحاط

لغت نامه دهخدا

اقحاط. [ اِ ] ( ع مص ) قحطزده گردیدن قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || قحط رسانیدن در زمین و قحطناک گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گاییدن بی انزال. || به خشکسال رسیدن قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قحط رسیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ معین

(اِ ) [ ع . ] (مص ل . ) به تنگی افتادن ، در قحط شدن .

ویکی واژه

به تنگی افتادن، در قحط شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال احساس فال احساس فال سنجش فال سنجش فال اعداد فال اعداد