یالمند

لغت نامه دهخدا

یالمند.[ م َ ] ( ص مرکب ) عیالمند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). عیالمند و خداوند اهل و عیال و فرزند. ( ناظم الاطباء ) :
ضعیفم یالمندم تنگدستم
چه خوانم داستان رامی و ویس.سوزنی ( از فرهنگ جهانگیری ).بودم حکیم سوزنی از چند سال باز
تا یالمند گشتم ،گشتم تحکمی.سوزنی ( از فرهنگ جهانگیری ).

فرهنگ معین

(مَ ) (ص . ) مخفّفِ عیالمند، شخصی که زن و فرزند دارد.

فرهنگ عمید

ویژگی مردی که زن و فرزند دارد: ضعیفم یالمندم تنگدستم / چه خوانم داستان رامی و ویس (سوزنی: لغت نامه: یالمند ).

فرهنگ فارسی

مخفف عیالمند، مردی که زن وفرزنددارد
عیالمند

ویکی واژه

احتمالاً از فارسی میانه ayārdīdan «آشفته شدن، مضطرب شدن».
مخفّفِ عیالمند، شخصی که زن و فرزند دارد. [؟]
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم