یالمند.[ م َ ] ( ص مرکب ) عیالمند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). عیالمند و خداوند اهل و عیال و فرزند. ( ناظم الاطباء ) : ضعیفم یالمندم تنگدستم چه خوانم داستان رامی و ویس.سوزنی ( از فرهنگ جهانگیری ).بودم حکیم سوزنی از چند سال باز تا یالمند گشتم ،گشتم تحکمی.سوزنی ( از فرهنگ جهانگیری ).
فرهنگ معین
(مَ ) (ص . ) مخفّفِ عیالمند، شخصی که زن و فرزند دارد.
فرهنگ عمید
ویژگی مردی که زن و فرزند دارد: ضعیفم یالمندم تنگدستم / چه خوانم داستان رامی و ویس (سوزنی: لغت نامه: یالمند ).
فرهنگ فارسی
مخفف عیالمند، مردی که زن وفرزنددارد عیالمند
ویکی واژه
احتمالاً از فارسی میانه ayārdīdan «آشفته شدن، مضطرب شدن». مخفّفِ عیالمند، شخصی که زن و فرزند دارد. [؟]