کلنبه

لغت نامه دهخدا

کلنبه. [ ک ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کلیچه ای که درون آن را از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). کلیچه ای باشد که درون آن را از مغز بادام و امثال آن پر کرده باشند. ( آنندراج ) :
خشکار گرسنه را کلنبه ست
با مشتهیان به نرخ دنبه ست.نظامی ( از فرهنگ نظام ).|| بمعنی گلوله هم آمده است خواه گلوله حلوا باشد خواه گلوله سنگ. ( برهان ). بمعنی گلوله از هر چیز و در فارس مرد فربه چاق و بزرگ شکم و ناملایم را غلنبه گویند و کنایه است از چیز ناتراشیده و ناملایم و نامناسب. ( آنندراج ). مطلق گلوله خواه سنگی یا جز آن. ( ناظم الاطباء ). گلوله ( حلوا، سنگ ،و غیره ). ( فرهنگ فارسی معین ). در فارسی کُلُمبی و کُلُمی ( کپه ، توده ، جمع شده ) در خراسان کلنبه ، چیزهای به یکدیگر چسبنده گرد شده را گویند. در کردی کولوم و کولمِک ( قبض ، ضربت مشت ). ( از حاشیه برهان چ معین ).

فرهنگ معین

(کُ لُ بَ یا بِ ) (اِ. ) ۱ - کلیچه ای که آن را از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند. ۲ - گلوله .

فرهنگ عمید

۱. گلولۀ چیزی.
۲. گلولۀ حلوا.
۳. کلیچه.
۴. (صفت ) هرچیز درشت و ناهموار.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کلیچه ای که درون آنرا از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند : ( خشکار گرسنه را کلنبه است با مشتهیان بنرخ دنبه است ) . ( نظامی ) ۲ - گلوله ( حلوا سنگ و غیره ) .

ویکی واژه

کلیچه‌ای که آن را از حلوا و مغز بادام پر ساخته باشند.
گلوله.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت