لغت نامه دهخدا پژمراندن. [ پ َ م ُ دَ ] ( مص ) پژمرانیدن. پژمرده کردن. اِذواء. اِذبال. اِلواء : همی پژمراند رخ ارغوان کند تیره دیدار روشن روان.فردوسی.
فرهنگ عمید ۱. پژمرده ساختن: همی پژمراند رخ ارغوان / کند تیره دیدار روشن روان (فردوسی: ۱/۱۱۵ ).۲. افسرده کردن.
فرهنگ فارسی پژمرده ساختن، افسرده کردن، پژمرده کننده( مصدر ) ۱- افسرده کردن غمناک ساختن . ۲- خشک ساختن اذبال .