پریشیدن

لغت نامه دهخدا

پریشیدن. [ پ َ دَ ] ( مص ) پراشیدن. پریشان کردن. پراکنده ساختن. متفرق کردن. پخش کردن. پاشیدن. طحطحه. صعصعه. ثَرثَر. ثَرثَرة :
ز چندین مال و چندین زر که برپاشی وبپریشی
عجب باشد که باشد در جهان تنگی و درویشی.فرخی.مرد بددل خیانت اندیشد
راز خود پیش خلق بپریشد.سنائی. || افشاندن. برباد دادن. پریشان کردن :
بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت
تا به دو دست و دل و پای بنفشه سپریم. منوچهری.پشولیدن. بشولیدن. ژولیدن. درهم کردن. آشفتن. آلفتن. || بدحال شدن و بدحال گردانیدن. بیخود گشتن.

فرهنگ معین

(پَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - بدحال شدن ، تهیدست شدن . ۲ - آشفته گشتن .

فرهنگ عمید

۱. پریشان شدن، آشفته شدن.
۲. پراکنده شدن.
۳. (مصدر متعدی ) پریشان کردن.
۴. (مصدر متعدی ) پراکنده ساختن: مرد بددل خیانت اندیشد / راز خود پیش خلق بپریشد (سنائی۱: ۳۸۶ ).

فرهنگ فارسی

پریشان شدن، آشفته شدن، پراکنده شدن، پریشان کردن
( پریشید پریشد خواهد پریشید بپریش پریشنده پریشان پریشیده ) ۱-( مصدر ) بد حال شدن تهیدست شدن . ۲- مضطرب گشتن. ۳- بیخود گشتن . ۴- ( مصدر ) پریشان کردن

ویکی واژه

بدحال شدن، تهیدست شدن.
آشفته گشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال فرشتگان فال فرشتگان فال عشق فال عشق فال راز فال راز