پاشنا

لغت نامه دهخدا

پاشنا. ( اِ ) پاشنه. عقب :
عملهای جهان برعکس هم هست
که بر ملکت گدائی را دهد دست
چنین هم دیده ام کافسرده پائی
بتخت زر دریده پاشنائی.امیرخسرو دهلوی ( از فرهنگ جهانگیری ).نیست مدبر اهل ترک ار خودندارد کفش از آنک
هر شکاف از پاشنایش دین و دولت را دراست.امیرخسرو دهلوی.|| خیار و خربزه و هندوانه و کدو و امثال آنرا نیز گفته اند که بجهت تخم نگاه دارند. ( برهان ).

فرهنگ عمید

= پاشنه

فرهنگ فارسی

( اسم ) خیار و خربزه و هندوانه و کدو و امثال آن که بجهت تخم نگاهدارند .
پاشنه عقب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم