ورانداز کردن

لغت نامه دهخدا

ورانداز کردن. [ وَ اَ ک َ دَ] ( مص مرکب ) به نگاه عمیق نگریستن از پای تا سر. ( یادداشت مؤلف ). چیزی یا کسی را به دقت نگریستن. از نظر گذرانیدن : سر تا پای او را ورانداز کرد. || اندازه چیزی را به نظر تعیین کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). به تخمین ذرع و پیمان کردن. ( یادداشت مؤلف ) : مهندس خانه ای ورانداز کند و خیال بندد که عرض چندین باشد و طولش چندین... ( فیه مافیه ).

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص م . ) (عا. ) ۱ - اندازة چیزی را به نظر تعیین کردن . ۲ - چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن .

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - انداز. چیزی را بنظر تعیین کردن . ۲ - چیزی یا کسی را بدقت نگریستن از نظر گذرانیدن : سر تا پای او را ورانداز کرد.

ویکی واژه

(عا.)
اندازة چیزی را به نظر تعیین کردن.
چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال انبیا فال انبیا فال سنجش فال سنجش فال تاروت فال تاروت