منقشع

لغت نامه دهخدا

منقشع.[ م ُ ق َ ش ِ ] ( ع ص ) ابر گشاده و پراکنده. ( آنندراج ). ابر پراکنده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
- منقشع شدن ؛ از هم شکافتن. از هم پاشیدن : عارض آن عارضه منقشع شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 285 ).
- منقشع گردیدن ؛ پراکنده شدن. متلاشی شدن : گاه گاه منفرج و منقشع می گردد و به طریق وجد دل از لمعان آن نور ذوق می یابد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 75 ).
|| اندوه برطرف شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

ابر گشاده و پراکنده . ابر پراکنده شده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال عشق فال عشق فال پی ام سی فال پی ام سی استخاره کن استخاره کن