مملح. [ م ُ م َل ْ ل َ ] ( ع ص ) نمک زده. ( آنندراج ). نمک سود: سمک مملح ؛ ماهی نمک زده. ( ناظم الاطباء ) : و قد یتخذ من هذا النبات [ من شرش ] قبل ان یخرج شوکه مملح یکون طیباً. ( ابن البیطار، در کلمه شرش ).
فرهنگ معین
(مُ مَ لَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) شور کرده ، نمک داده شده . (مُ مَ لِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) شور کننده ، نمک ریزنده .