مقلوع

لغت نامه دهخدا

مقلوع. [ م َ ] ( ع ص ) امیر معزول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). معزول و از کار خارج شده. || ازبیخ برکنده شده و از جای خود برداشته شده. ( ناظم الاطباء ). منتزع. ( اقرب الموارد ). || فرس مقلوع ؛ اسب که بر پشتش دایره قالع باشد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گرفتار بیماری قلاع . ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) از بیخ برکنده شده .

فرهنگ عمید

۱. از بیخ کنده شده، از جا برداشته شده.
۲. معزول و برکنار شده از کار.

ویکی واژه

از بیخ برکنده شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال فرشتگان فال فرشتگان فال حافظ فال حافظ فال تاروت فال تاروت