لغت نامه دهخدا
همه جویباران پر از مشکدم
بسان گل تازه شد می به خم.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2153 ).پراکنده با مشکدم سنگخوار
خروشان به هم سارک و لاله سار.اسدی ( از فرهنگ رشیدی ).
مشکدم. [ م ُ / م ِ دُ ] ( ص مرکب ) سیاه دُم. ( از فهرست ولف ). صفت اسب که دمی سیاه همچون مشک دارد :
نشست از بر ابلق مشکدم
جهنده سرافراز روئینه سم.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 2684 ).سخنهاش بشنید بهرام گرد
عنان ابلق مشکدم را سپرد.فردوسی ( شاهنامه ایضاً ص 2688 ).سیه چشم و گیسوفش ومشکدم
پری پوی و آهوتک و گورسم.اسدی.
مشکدم. [ م ُ / م ِ دَ ] ( ص مرکب ) که دمش چون مشک خوش بوی باشد. که نفسش معطر و دلپذیر باشد :
دجله ز زلفش مشکدم ، زلفش چو دال دجله خم
نازک تنش چون دجله هم ، کش کش خرامان دیده ام.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 453 ).