متسق. [ م ُت ْ ت َ س ِ ] ( ع ص ) ( از «وس ق » ) منتظم و مرتب و دارای نظم و ترتیب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : مدتها حال بر این جمله منتظم و متسق بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 277 ). و رجوع به اتساق شود. - بحر متسق ؛ ( در اصطلاح عروض ) بحر متدانی. بحر متدارک. رجوع به تدارک شود.
فرهنگ معین
(مُ تَّ س ) [ ع . ] (اِفا. ) دارای نظم و ترتیب .
فرهنگ عمید
۱. دارای نظم وترتیب. ۲. (اسم ) (ادبی ) = متدارک
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - دارای نظم و ترتیب . ۲ - مستوی . ۳ - بحر متدارک .