لملمه

لغت نامه دهخدا

( لملمة ) لملمة. [ ل َ ل َ م َ ] ( ع مص ) گرد گردانیدن. یقال : لملم الحجر اذا اداره. ( منتهی الارب ).
لملمه. [ ل ُ ل ُ م َ / م ِ ] ( اِ )انبوهی و ازدحام عده کثیر از هر چیزی در حال جنبش :لملمه بچه. لملمه شپش. لملمه مگس. لملمه کرم.
- لملمه شپش شدن سر و جز آن ؛ بی نهایت شدن شپش آن و این از ماده لملم عرب آمده است : سرش لُملمه شپش شده است. رجوع به لملم شود.

فرهنگ معین

(لُ لُ مَ یا مِ ) (اِ. ) انبوهی و ازدحام عدة بسیار از هر چیزی در حال جنبش .

ویکی واژه

انبوهی و ازدحام عدة بسیار از هر چیزی در حال جنبش.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال حافظ فال حافظ فال اعداد فال اعداد فال چوب فال چوب