لغت نامه دهخدا
قرف. [ ق َ ] ( ع ص ) سخت سرخ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || لایق و سزاوار. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) درختی است که بدان پوست پیرایند، یا آن عزف و غلف است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || خنور پوست شتر و گاو که آن را به پوست انار پیرایند و در وی قلیه با توابل پخته یختی نهند. ( منتهی الارب ).
قرف. [ ق ِ ] ( ع اِ ) پوست هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || پوست مقل. ( منتهی الارب ). || نارپوست. ( بحر الجواهر ). پوست انار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || پوست درخت. ( منتهی الارب ). || هر خاک پاره ای که به تره و بیخ درخت برکنده شود. || آب بینی خشک در بینی. || قرف الخبز؛ نان سوخته برتنور مانده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) سزاوار و لایق. ج ، قُروف. ( اقرب الموارد ).
قرف. [ ق َ رَ ] ( ع مص ) نزدیک آمدن بیماری. || بازگردان شدن. و فی الحدیث : ان قوماً شکواالیه علیه السلام وباء ارضهم فقال تحوّلوا فان مِن القرف التلف. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) اسم است مقارفة را به معنی آمیزش. || آمیزش وباء و عدوی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || تهمت. || نکس در مرض. ( اقرب الموارد ). || بیماری است که شتر را بکشد. || ( ص ) زمین تب آور یا بسیارتب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || لایق و سزاوار. ( منتهی الارب ).
قرف. [ ق َ رِ ] ( ع ص ) سزاوار. ( منتهی الارب ). || سخت سرخ. ( اقرب الموارد ).