فرو نگریستن

لغت نامه دهخدا

فرونگریستن. [ ف ُ ن ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) به پایین نگریستن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : جمله مخلوقات به نظاره او بیرون آمده بودند سلیمان فرونگریست ، مردی را دید که بیل میزد. ( قصص الانبیاء ). آنگه بسر تنور آمد و فرونگرید. ( تفسیر ابوالفتوح ). || ملاحظه و مطالعه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : سوادی کرده ام امروز بیاض کنند تا خداوند فرونگرد. ( تاریخ بیهقی ). من که بوالفضلم کتاب بسیار فرونگریسته ام خاصه اخبار. ( تاریخ بیهقی ). منشور و فرمانها بخواسته و فرونگریسته و ترجمه های آن راست کرده. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به فرونگریستن شود.

فرهنگ معین

( ~ . نِ گَ تَ ) (مص ل . ) ۱ - به پایین نگاه کردن . ۲ - تنگ چشم بودن .

فرهنگ عمید

۱. به پایین نگاه کردن.
۲. (مصدر متعدی ) [مجاز] مطالعه کردن، بررسی کردن.
۳. نگریستن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بپایین نگاه کردن ۲ - همت دون داشتن .

ویکی واژه

به پایین نگاه کردن.
تنگ چشم بودن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال سنجش فال سنجش فال نخود فال نخود فال آرزو فال آرزو