فتالیدن

لغت نامه دهخدا

فتالیدن. [ ف َ / ف ِ دَ ] ( مص ) از جای اندرآهختن و از جای بکندن. ( فرهنگ اسدی ). کندن. || ریختن. ( برهان ). افشاندن و تکان دادن. ( فرهنگ اسدی ) :
باد برآمد به شاخ سیب شکفته
بر سر میخواره برگ گل بفتالید.عماره مروزی. || دریدن و شکافتن. ( برهان ) :
که با خشم چشم ار برآغالدت
به یک دم هم از دور بفْتالدت.اسدی.|| پریشان کردن وپراکنده کردن. || از هم جدا کردن و گسستن. ( برهان ). رجوع به فتال شود.

فرهنگ معین

(فَ یا فِ دَ ) (مص م . ) ۱ - از جا کندن .۲ - ریختن ، افشاندن . ۳ - دریدن ، شکافتن . ۴ - از هم گسستن . ۵ - پریشان کردن ، پراکنده کردن .

فرهنگ عمید

۱. شکافتن، دریدن.
۲. افشاندن، پراکنده کردن: باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر می خواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی: شاعران بی دیوان: ۳۵۶ ).

ویکی واژه

از جا کندن.
ریختن، افشاندن.
دریدن، شکافتن.
از هم گسستن.
پریشان کردن، پراکنده کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال امروز فال امروز فال راز فال راز فال ماهجونگ فال ماهجونگ