لغت نامه دهخدا
فروغ شمعهای عنبرآلود
بهشتی بوداز آتش ، باغی از دود.نظامی.اجابت هاست در طالع دعای دامن شب را
یکی صد شد امید من ز خط عنبرآلودش.صائب ( از آنندراج ).- عنبرآلود کردن ؛ به عنبر آمیختن. به عنبر آلودن :
به لب خاک را عنبرآلودکرد
زمین را به چهره زراندود کرد.نظامی