ضمور

لغت نامه دهخدا

ضمور. [ ض ُ ] ( ع مص ) لاغر گردیدن. ( منتهی الارب ). باریک میان شدن. ( دهار ) ( تاج المصادر ). باریک میان شدن اسب. ( زوزنی ). سبک گوشت شدن. ( منتهی الارب ).
ضمور. [ ض ُ ] ( ع اِمص ) لاغری. نزاری. هزال و ضعف. ( بحر الجواهر ). ذبول.
- ضمور عضوی ؛ اطروفیا .
ضمور. [ ض َ ] ( ع ص ) لاغر. ( غیاث ) ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

لاغر شدن.

فرهنگ فارسی

لاغر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال آرزو فال آرزو فال رابطه فال رابطه فال فنجان فال فنجان