صورتکاری

لغت نامه دهخدا

صورتکاری. [ رَ ] ( حامص مرکب ) تصویرسازی. صورت کشی. نقش کندن بر چنگ و دیگر چیز :
چو شد پرداخته فرهاد را سنگ
ز صورتکاری دیوار آن سنگ.نظامی.

فرهنگ عمید

۱. صورت کشی، تصویرسازی.
۲. نقش کردن صورتی بر سنگ یا چیز دیگر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم