لغت نامه دهخدا
دوستان از فراق تو شکهند
من همی از وصال تو شکهم.فرخی وگر زآن بشکهی گویی به جانی از سپاه من
کسی را بد رسد بیشک مرا ایزد بپرسد زآن.فرخی.مگر زین سپس پندخود را دهند
ز یزدان پیروزگر بشکهند.شمسی ( یوسف و زلیخا ).تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری
اگر بترسی از بند و بشکهی ز خطر.مسعودسعد.تا ز بسیاری آن زر نشکهد
بیکرانی پیش آن مهمان نهد.مولوی.