شخاییدن. [ ش َ دَ ] ( مص ) ریش کردن. خلانیدن. خراشیدن. ( برهان ). ریش کردن. ( از فرهنگ رشیدی ). ریش کردن. خلیدن. ( فرهنگ سروری ). به دندان ریش کردن. ( صحاح الفرس ) : سواران خفته و این اسب بر سرْشان همی تازد که نه کس را بکوبد سر نه کس را روی بشْخاید.ناصرخسرو.
فرهنگ معین
(شَ دَ ) (مص م . ) ۱ - خراشیدن . ۲ - خلانیدن ، فرو کردن .
فرهنگ عمید
۱. خراشیدن، ریش کردن: چو بشنید شاه آن پیام نهفت / ز کینه لب خود شخایید و گفت (لبیبی: شاعران بی دیوان: ۴۷۸ ). ۲. خلانیدن.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( شخایید شخاید خواهد شخایید بشخا شخاینده شخاییده ) ۱ - خراشیدن ریش کردن . ۲ - خلانیدن فرو کردن ( سوزن و نشتر ) .