سرمج

لغت نامه دهخدا

سرمج. [ س َ م َ ] ( اِ ) سرمک. معرب آن سرمق است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). دوایی است که آن را اسفناج رومی گویند و آن بستانی و صحرایی هر دو میباشد. صحرایی آن را بگیرند و بجوشانند آب آن را زنی که مشیمه در شکمش مانده باشد بخورد در ساعت بیفتد و آن را عربان سرمق گویند که بجای جیم قاف باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

= سلمه

فرهنگ فارسی

( اسم ) گیاهی است از تیره اسفنجیان که در نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا روید ( در خراسان نیز روییده میشود ) گیاهی است یکساله و علفی که گلهایش منظم و کاملند و جزو سبزیهای صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف میشود دانه اش قی آور است قطف سرمج سرمق .
سرمک معرب آن سرمق است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت فال عشق فال عشق فال شمع فال شمع