سراغاز

لغت نامه دهخدا

( سرآغاز ) سرآغاز. [ س َ ] ( اِ مرکب ) مقابل سرانجام. چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود، و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. ( آنندراج از بهار عجم ) :
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز.نظامی.چو برقع ز روی سخن برفکند
سرآغاز آن از دعا درفکند.نظامی.کف صیتش سرآغاز شهی وختم سلطانی
بنام نامی ختمی پناهی شاه بطحی زد.زلالی ( از آنندراج ).حبیبی کو بود محبوب دلها
سرآغاز بهار و آب و گِلها.زلالی ( از آنندراج ).- سرآغاز کردن ؛شروع کردن. آغاز نمودن :
نخستین گره کز سخن باز کرد
سخن را بچربی سرآغاز کرد.نظامی.چو شاه این سخن را سرآغازکرد
چنان گنج سربسته را باز کرد.نظامی.

فرهنگ معین

( سرآغاز ) ( ~ . ) (اِمر. ) دیباچه ، مقدمه ، هرچه با آن چیزی شروع شود.

فرهنگ عمید

( سرآغاز ) دیباچه، مقدمه، هرچه که با آن چیزی شروع شود.

فرهنگ فارسی

( سر آغاز ) مقابل سرانجام چیزی که به آن شروع چیزی واقع شود و بالفظ کردن و زدن مستعمل است .

فرهنگستان زبان و ادب

سرآغاز
{teaser} [سینما و تلویزیون] صحنۀ آغازی کوتاه و جالبِ توجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوان بندی یا همراه با آن، برای جلب نظر تماشاچی به نمایش درآید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم