ستوربان

لغت نامه دهخدا

ستوربان. [ س ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه تیمار اسبان کند، از عالم شتربان و پیلبان. ( آنندراج ) : گفت من ستوربان اویم... گفت مرا بسرای ستوربان خود فرود آوری و اکنون ستوربانت را برخوان. ( تاریخ سیستان ). اما او پسر عم من است نه ستوربان. ( تاریخ سیستان ). مهتر گفت : تو خر نداری ستوربانان بقلباق رفته اند تا گاه سلطانی بغارت بردارند. ( تاریخ بیهقی ).
از جان کنند قیصر و چیپال بندگی
پیش ستوربان تو و پاسبان تو.امیرمعزی ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص مر. ) کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند.

فرهنگ عمید

کسی که از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور .

ویکی واژه

کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می‌کند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال جذب فال جذب فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت