زونج

لغت نامه دهخدا

زونج. [ زَ وَ / زِ وَ ] ( اِ ) عصیب و روده و مانند آن بود که فراهم نوردند گرد یا دراز. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 57 ). زونج و لکانه عصب بود. ( حاشیه لغت فرس اسدی ، ایضاً ). روده های گوسفند باشد که با گوشت و پیه پر کرده قاق کنند و در وقت حاجت پزند و خورند... و به این معنی بجای نون یای حطی هم آمده است ( زویج ). ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( از جهانگیری ). روده ها که با پیه در هم پیچند و بریان کنند و مبار نیز گویند و بعضی بجای نون یای حطی گفته اند و واو مکسور خوانده اند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) :
اگر من زونجت نخوردم گهی
تو اکنون بیا و زونجم بخور.رودکی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 57 ).همی ز آرزوی کیر خواجه را گه خوان
بجز زونج نباشد خورش به خوانش بر.معروفی ( از حاشیه لغت فرس اسدی ، ایضاً ).عصیب و گرده برون کن وزو زونج نورد
جگر بیاژن و آگنج را به سامان کن.کسائی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).ترنجیده رویش بسان ترنج
دراز است و باریک قد چو زونج.طیان ( از جهانگیری ).به حالیست خصمش که نزدیک او
چو لحم طیور است اکنون زونج.شمس فخری.رجوع به زویج شود.
زونج. ( اِخ ) دهی از دهستان کلاترزان است که در بخش رزاب شهرستان سنندج واقع است و 300 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ عمید

= زویج
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم