لغت نامه دهخدا رنجمند. [ رَ م َ ] ( ص مرکب ) رنجور. دردمند : چو آه سینه ایشان ز یارب سحری تن صحیح مرا کرد رنجمند وسقیم.سوزنی.
فرهنگ عمید رنجور، دردمند: چو آه سینهٴ ایشان ز یارب سحری / تن صحیح مرا کرد رنجمند و سقیم (سوزنی: لغت نامه: رنجمند ).