ذلیق

لغت نامه دهخدا

ذلیق. [ ذَ ] ( ع ص ) طلیق. طلق. ذلق. گشاده زبان. زبان آور. تیززبان. زبان تیز. ( دهار ). قوی سخن ، خطیب ُ ذلیق. لسان ُ ذلیق. || سنان ذلیق ؛ نیزه تیز.

فرهنگ معین

(ذَ ) [ ع . ] (ص . ) زبان آور، فصیح .

فرهنگ فارسی

تیز، تیززبان، زبان آور، فصیح
( صفت ) گشاده زبان زبان آور تیز زبان .

ویکی واژه

زبان آور، فصیح.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم