دیرگوار

لغت نامه دهخدا

دیرگوار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) مقابل زودگوار. دشوارگوار. سنگین. ثقیل. دیرهضم.گران. بطی ءالهضم. بطی ءالانهضام. عسرالانهضام. عسرالهضم. ( یادداشت مؤلف ). دیرهضم. ( آنندراج ): رودگانی و شکنبه و معده این همه عصب است و سخت و دیرگوار. ( الابنیه عن حقایق الادویة ). و گوشت گاو را غذایش بسیار است و غلیظ و دیر گواراست. ( الابنیة عن حقایق الادویة ).

فرهنگ عمید

غذایی که دیر هضم شود، دیرهضم.

فرهنگ فارسی

مقابل زود گوار .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم