خیزیدن

لغت نامه دهخدا

خیزیدن. [ دَ ] ( مص ) برخاستن. بلند شدن. ( ناظم الاطباء ). خاستن. ( یادداشت مؤلف ) :
بخیزد یکی تند گرد از میان
که روی اندر آن گرد گردد نفام.دقیقی.خیزیدو خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست.منوچهری.چنان کز روی دریا بامدادان
بخار آب خیزد ماه بهمن.منوچهری.از مردم بداصل نخیزد هنر نیک
کافور نخیزد ز درختان سپیدار.منوچهری.شواهدی چند مربوط به این مصدر در ذیل خاستن آمده است. رجوع به خاستن شود.
|| آهسته بجایی درشدن. || جنبیدن. لغزیدن. || نشسته با چهار دست و پا راه رفتن کودکان. ( ناظم الاطباء ) : دوازده سال پای علی غلام خوشیده و در میان بازار چو کودکان بر زمین خیزیدی. ( راحة الصدور ). || جستن وجهیدن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(دَ ) (مص ل . ) ۱ - لغزیدن . ۲ - آهسته به جایی درشدن . ۳ - جهیدن ، بستن .

فرهنگ عمید

= خزیدن

فرهنگ فارسی

خزیدن، جهیدن، جستن، لغزیدن، برخاستن، ایستادن
(مصدر ) ( خیزید خیزد خواهد خیزید بخیز خیزنده خیزان خیزیده ) ۱ - لغزیدن سر خوردن . ۲ - آهسته بجایی در شدن . ۳ - جهیدن جستن خیز برداشتن . ۴ - از زمین بلند شدن و بر پاایستادن .
برخاستن بلند شدن

ویکی واژه

لغزیدن.
آهسته به جایی درشدن.
جهیدن، بستن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم