خشار

لغت نامه دهخدا

خشار. [ خ ُ] ( ع ص ، اِ ) آنچه به کار نیاید از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || مردم فرومایه. یقال : فلان من الخشارة؛ ای دون. || جو بی مغز. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || قلی. ( زمخشری ). قلیه صابون. ج ، اخشار.
خشار. [ خ ُ / خ َ ] ( ص ) پیراسته. پاک کرده. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) :
باغ دین و کشت دولت را به تیغ
کرد از خار و خس اعدا خشار.فرخاری ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

= شخار

فرهنگ فارسی

پیراسته پاک کرده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال زندگی فال زندگی فال تک نیت فال تک نیت فال چای فال چای