لغت نامه دهخدا
روی آسایش ز اشک گرم تا بیند دمی
ساخت چشمی بی رخت خسخانه از مژگان خویش.قبول ( ازآنندراج ).تن چو خسخانه کهن شده ست.حکیم صادق ( از آنندراج ).زهی خسخانه سپهر آشیانه که تاب سموم را بازداشته و آبی بر روی کارش آمده که در قصرها آبرو بهم رسانده چرا آب بر خود نپاشد که از دو سویش آفتاب تافته و چون ابر بهار چگونه باران نبارد که آفتاب در برج آبی رسیده. ( از آنندراج ).
در این گرمی بحدی کرد طغیان
نگه خسخانه می بندد ز مژگان.ملا ابوالبرکات منیر ( از آنندراج ).