بنجیدن

لغت نامه دهخدا

بنجیدن. [ ب َ دَ ] ( مص ) مأنوس گردیدن و مألوف شدن. || یاری دادن. ( آنندراج ). کمک کردن.یاری کردن. ( ناظم الاطباء ). || خرد کردن. || ساختن. کنانیدن. || مهربان شدن. || برخاستن. ( ناظم الاطباء ). || پاره پاره نمودن. ( آنندراج ). قطعه قطعه بریدن. ( ناظم الاطباء ). || قسمت نمودن. ( آنندراج ). منقسم کردن. || طلوع کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(بَ دَ ) (مص م . ) کمک کردن ، یاری کردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( بنجید بنجد خواهد بنجید ببنج بنجنده بنجیده ) کمک کردن یاری کردن .
مانوس گردیدن و مالوف شدن ٠ یا یاری دادن ٠ کمک کردن ٠ یاری کردن ٠ یا خرد کردن ٠ یا ساختن ٠ کنانیدن ٠ یا مهربان شدن ٠ یا برخاستن ٠ یا پاره پاره نمودن ٠ یا قسمت نمودن ٠ یا طلوع کردن ٠

ویکی واژه

کمک کردن، یاری کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال تک نیت فال تک نیت فال لنورماند فال لنورماند فال جذب فال جذب