اوگندن

لغت نامه دهخدا

اوگندن. [ اَ / اُو گ َ دَ ] ( مص ) افگندن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : و انوشیروان بیک زخم سر مزدک در کنارش اوگند. ( ابن البلخی ). شرار آتش کینه در دلش شعله اوگندن گرفت. ( سند بادنامه ).

فرهنگ فارسی

(مصدر ) افکندن
افگندن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال عشق فال عشق استخاره کن استخاره کن فال تک نیت فال تک نیت