انکلال

لغت نامه دهخدا

انکلال. [ اِ ک ِ ] ( ع مص ) خندیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). دندان نمودن و خندیدن. ( آنندراج ). گماریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بگماریدن. ( مصادر زوزنی ) . || کند شدن شمشیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کند شدن. ( یادداشت مؤلف ). || نرم درخشیدن و بروشنایی برق نمودارشدن تاریکی ابر. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). درخشیدن برق. ( تاج المصادر بیهقی ): انکل السحاب عن البرق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم