پوست تخته

لغت نامه دهخدا

پوست تخته. [ ت َخ ْ ت َ / ت ِ ] ( اِ مرکب ) تخته پوست. قطعه پوست. پوست تخت :
پادشاه ملک فقریم و قناعت رخت ماست
طاقی ما تاج ما و پوست تخته تخت ماست.نصیرای بدخشانی.بپوست تخته ابلق نشین چو درویشان
مخواه تخت منقش ز آبنوس و ز عاج.سالک یزدی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) پوست تخت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم