چوبکاری کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) زدن با چوب. بچوب بسیار زدن. ( یادداشت مؤلف ). کتک زدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || در تداول عامه خجل و شرمسار کردن از بسیاری احسان و نیکی. نیکی کردن بجای بدی.نیکی کردن به آنکه نسبت بتو نیکی نکرده است ؛ «ما راچوبکاری میکنند». ( یادداشت مؤلف ). به مجاز، بیش ازحد معمول و مورد انتظار از کسی پذیرائی و بکسی محبت کردن «چوبکاری میفرمائید» ( که در هنگام تعارف ادا شود ). ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تجلید کردن شود. - چوبکاری کردن کسی را ؛ او را بعطایا و با ملاطفت زبانی خجل و شرمنده کردن. با انعام و اکرام کسی را که انعام و اکرام وظیفه او بوده است خجل کردن. ( یادداشت مؤلف ).