پیچان گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) پیچان شدن. پیچان گردیدن. با پیچ و خم شدن. پیچنده گشتن : اقلعط الشعر اقلعطاطاً؛ پیچان گشت موی. ( منتهی الارب ). - پیچان گشتن از غمی ( تشویشی یا رنجی ) ؛ بی آرام و پرتشویش گردیدن دل بدرد آمدن از اندوهی : چو بشنید بهرام گفتار اوی دلش گشت پیچان ز کردار اوی.فردوسی.چو ازکار رومی بپرداخت شاه دلش گشت پیچان ز بهر سپاه.فردوسی.پر از درد شد شه ز تیمار او دلش گشت پیچان ز کردار او.فردوسی.چو ویس از درد دل نالید بسیار ز بس تیمار پیچان گشت چون مار.فخرالدین اسعد ( ویس ورامین ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- باپیچ و خم شدنپیچنده گشتن: اقلعط الشعر اقلمطاطا پیچان گشت موی . ۲- مضطرب شدن بی آرام گشتن مشوش شدن از غمی یا دردی : پر از درد شد شه ز تیماراو دلش گشت پیچان ز کرداراو... ( فردوسی )