لغت نامه دهخدا
شبستان همه پیشباز آمدند
بدیدار او بزمساز آمدند.فردوسی.به آذر گشسب آمدم با سپاه
دوان پیشباز آمدم کینه خواه.فردوسی.همه سیستان پیشباز آمدند
به رنج و بدرد و گداز آمدند.فردوسی.پیاده همه پیشباز آمدند
بر پیلتن در نماز آمدند.فردوسی.ز جنگاوران لشکر سرفراز
مر او را نیامد کسی پیشباز.فردوسی.به آیین همه پیشباز آمدند
گشاده دل و بی نیاز آمدند.فردوسی.شاه کید با جمله بزرگان پیشباز آمدند. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ). اهل مدینه پیشباز آمدند و هر کسی میگفت بخانه من فرود می آید. ( قصص الانبیاء 219 ). چون قوم خبر یافتند که یونس می آید پیشباز آمدند و شادیها کردند. ( قصص الانبیا ص 136 ). برخاست و در بوستان رفت و سه درخت بنشاند و بیرون آمد و او را بر تخت بنشاند. ( قصص الانبیاء ص 69 ). گفت چرا اهل مکه پیشباز نیامدند. ( قصص الانبیاء ص 187 ).
من از بهر آن آمدم پیشباز
که گرداندم از شهر خود این نیاز.نظامی.بسی پیشباز آمدش جانور
هم از آدمی ، هم ز جنس دگر.نظامی.چو شه دید در پیشباز آمدش
عروسی چنان دلنواز آمدش.نظامی.چو زینگونه تدبیرساز آمدی
دو اسبه ش غرض پیشباز آمدی.نظامی.جوانی به ره پیشباز آمدی
کزو بوی انسی فرازآمدی.سعدی.بتاریکی از وی فرازآمدش
ز راه دگر پیشبازآمدش.سعدی.کنونت بمهر آمدم پیشباز
نمیدانیم ازبداندیش باز.سعدی.