لغت نامه دهخدا معمور داشتن. [ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) آباد کردن. در حال آبادانی و طراوت نگه داشتن. از خرابی و ویرانی به دور داشتن : سوداش دیده را پر نور داردسماعش مغز را معمور دارد.نظامی.