فرو ارمیدن

لغت نامه دهخدا

( فروآرمیدن ) فروآرمیدن. [ ف ُ رَ دَ ] ( مص مرکب ) فروآرامیدن. آرام گرفتن. ساکت شدن :
برادر چو آوازخواهر شنید
ز گفتار و پاسخ فروآرمید.فردوسی.چو دانشگر این قولها بشنود
پس آنگه زمانی فروآرمد.طیان.

فرهنگ فارسی

( فرو آرمیدن ) فرو آرامیدن . آرام گرفتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم